فروپاشی با خنده، یک کجخلقیِ هوشمندانه
نویسنده: سعیده ملکزاده
زمان مطالعه:5 دقیقه

فروپاشی با خنده، یک کجخلقیِ هوشمندانه
سعیده ملکزاده
فروپاشی با خنده، یک کجخلقیِ هوشمندانه
نویسنده: سعیده ملکزاده
تای مطالعه:[تا چند دقیقه میتوان این مقاله را مطالعه کرد؟]5 دقیقه
گفت دیشب تصادف شدیدی داشتند، فاطمه در جا فوت کرده؛ واکنش من؟ شروع کردم به خندیدن. کمتر از یک ماه بعدش عروسی فاطمه بود و من نهتنها هیچ خصومت شخصی با او نداشتم بلکه عزیزترین دخترعموی من بود. در بهت فرورفته بودم و تاکید میکردم که شوخی نکن چون با اینکه میخندم اما اصلا به نظرم موضوع خندهداری نیست! او شوخی نداشت ولی من همچنان میخندیدم. به زن عمو فکر میکردم که با چه ذوق و حساسیتی جهازش را جزءبهجزء جمع کرده بود، به عمو که میگفت برایش یک عروسی در مشهد میگیریم و یکی در شیراز (نامزد فاطمه اهل شیراز بود)، به نامزدش که راننده همان ماشینی بود که نزدیکترین آدم زندگیاش در آن جان داده، به کفن سفیدی که برخلاف لباس عروس، هیچکس به فکر خریدش نبود.
میخندیدم و دلیل خندهام وسوسهبرانگیزشدن خنده در موقعیتهایی که نخندیدن حکم عرفی یا دینی یا حرفهای دارد، نبود؛ خنده تبدیل شده بود به شیر فشار ذهنی حاصل از شنیدن این خبر وحشتناک. اگر ظرفیت روانیام یک بشکه بود که با گریه کمکم خالی میشد، آن بشکه ناگهان از خنده ترکید. یک فروپاشی عجیب که در چشم خواهرم و هرکس دیگری که من را در آن حال میدید، تبدیلم میکرد به شخصی بدون تعادل هیجانی؛ بیرحم و چه بسا دیوانه.
آن روز اولین یا آخرین باری نبود که در شرایط ناراحتکننده یا استرسآور میخندیدم: روز کنکور کارشناسی در حالی که میدانستم قرار است به معنای واقعی خراب کنم، با جدیدوغریببودن اطلاعاتی که دوستانم دربارهشان حرف میزدند، از خنده اشکم درآمد. زمان رانندگی هم ترس از تصادفکردن دارم و حتی به اتفاقات خطرناکی که از بیخ گوشمان میگذرد یا اشتباهات مسخرهام، غیرمعمولی میخندم. روزی که در یکی از سفرهای طبیعتگردی حدود بیستوچهار ساعت را در جنگل گذرانده بودم، نخوابیده بودم چون ما گم شده بودیم! بیمسئولیتیهای عجیبوغریب همسفرهایم خونم را به جوش آورده بود و بااینهمه بههمراه دهپانزده همسفر دیگرم پشت تراکتوری که تنهای بیجان ما را شبانه به نزدیکترین روستا حمل میکرد و حتی برای جابهجایی گوسفند هم مناسب نبود، نشسته بودم و آنقدر خندیدم و بقیه را خنداندم که حالت تهوع گرفتم. انگار با خنده مست میکنم تا شرایط سخت را تاب بیاورم و از سر بگذرانم.
یکی از تحلیلهای این واکنش من در روانشناسی، مکانیزم دفاعی «واکنش معکوس[1]» است؛ به عبارتی ناخودآگاه ما، احساسی خلاف آنچه واقعاً حس میکنیم تولید میکند تا تعادل روان حفظ شود. مغز با رفتاری متضاد با احساس شدید درونی (اضطراب یا ترس یا غم)، از خودش محافظت میکند و اینطور تلاش میکند تا شرایط بیرونی را برای فرد بیاهمیت یا غیروحشتناک جلوه دهد. به همین خاطر است که روانپزشک مشهور و نویسنده کتاب انسان در جستوجوی معنا، دکتر ویکتور فرانکل که خودش بازماندهی اردوگاههای کار اجباری نازیها بود، توصیه میکرد زندانیها جوک بسازند. او میگفت خندیدن، حتی اگر ساختگی باشد، میتواند نشانهای کوچک از اختیار باشد؛ یادآور اینکه هنوز چیزی در جهان هست که میتوانی خودت تولیدش کنی. خندیدن در دل بیاختیاری مطلق، حس کنترل میدهد، شده برای چند ثانیه.
با اینکه در نگاه اول سخت میتوان با چنین واکنشی احساس راحتی کرد و آن را پذیرفت، اما بعید میدانم آقوی همساده در کلاه قرمزی فقط شخصیت موردعلاقه من باشد؛ مردی که با خنده دربارهی سوختن خانهاش، دفنکردن اشتباهی زنعمویش، گمشدن دامادش یا زنگزدن اشتباهی بانک برای تسلیت مرگ پدرش که هنوز زنده بود حرف میزند. با همان لهجه شیرازی، خندهی معروف و لحن خونسردش، طوری تعریف میکند که انگار این مصیبتها خاطرات بامزهی یک سفر شمالاند. خاطراتی که اگرچه واقعی نیستند، اما گاهی آشنا به نظر میرسند. خندههای آقوی همساده، درست وسط دردناکترین روایتها، هم دل را گرم میکند و هم میلرزاند. چیزی در آن لبخند هست که آدم را معذب میکند؛ حتی اگر بدانیم او فقط یک شخصیت عروسکی است.
آلن دوباتن در کتاب اضطراب موقعیت به همین نوع از طنز اشاره میکند: طنزی که از دل رنج برخاسته، نه از بیخیالی یا خوشخیالی. او از نویسندگانی مثل مولیر و وودی آلن یاد میکند که شخصیتهایشان عمیقاً مضطرب و شکستخورده و در حاشیهاند، اما درست از همانجا ما را میخندانند. چراکه ما میدانیم آنها نه برای نمایشدادن و نه بهاینخاطر که بهانه خوبی برای خندیدن دارند، که برای دوام آوردن میخندند. به عبارتی نقطه اشتراک تمام این شخصیتها رنجشان است. انگار هرکه بیشتر رنج کشیده باشد، شوخطبعیاش بیشتر ما را میخنداند، چراکه نمیتوانیم خندهها یا کارهای خندهدارش را به حساب دل خوش و شکم سیرش بگذاریم. با آن آدم شکستخوردهی خندان احساس همذاتپنداری بیشتری میکنیم تا یک پولدارِ شادِ بذلهگو.
معمولاً اینطور به نظر میرسد که هنر طنز برای شادکردن مردم است؛ ولی در فرهنگهای رنجدیدهای مثل ایران، طنز نه یک شوخی سبک یا سرگرمی سطحی، بلکه ابزاری برای قابلتحملکردن درد است. با این کار از واقعیت فرار یا آن را کتمان نمیکنیم، صرفاً تلاش میکنیم که جلوی فروپاشیمان بگیریم. به قول نیچه: «انسان و تنها انسان چنان ژرف رنج میبرد که از اختراع خنده ناگزیر بوده است.» این روزها هم بعد از هر تنش و اتفاق ناراحتکننده، از کرونا و جنگ گرفته تا قطعی برق و بالا رفتن قیمت طلا و دلار واکنش مردم عموما تولید شوخی و جوک است. طنز در چنین موقعیتهایی، نوعی تابآوری و همبستگی جمعی در مقابل تجربهی رنج مشترک است. طنز برایمان واکنشیست که با کمک آن و استفاده از اغراق و طعنه، به موقعیتهای سخت پاسخ میدهیم و با شوخیهایمان، تسکین یا اعتراض خلق میکنیم.
[1] Reaction Formation

سعیده ملکزاده
برای خواندن مقالات بیشتر از این نویسنده ضربه بزنید.
کلیدواژهها
نظری ثبت نشده است.
